راست شدن. (ناظم الاطباء) ، چاک شدن. دونیم شدن. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). شکافتن. ترکیدن: چون بنوشت از هیبت سر قلم شق شد و آن سبب بماند تا روز قیامت هیچ قلم ننویسد تا نشکافند. (قصص الانبیاء ص 4)
راست شدن. (ناظم الاطباء) ، چاک شدن. دونیم شدن. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). شکافتن. ترکیدن: چون بنوشت از هیبت سر قلم شق شد و آن سبب بماند تا روز قیامت هیچ قلم ننویسد تا نشکافند. (قصص الانبیاء ص 4)
ضعیف شدن. سست شدن. (فرهنگ فارسی معین). - شل شدن پای کسی، آهسته رفتن او برای رغبت به چیزی. (یادداشت مؤلف). ناگهان نرم رفتن در حرکت تندیا متعارف به مناسبت دیدن چیزی و خواهان آن شدن. به سبب توجه به چیزی و رغبت کردن بدان از تند رفتن به نرم رفتن گراییدن... - ، مجازاً، نمایانی میل کسی به چیزی. - ، سست شدن در تعقیب کاری. (یادداشت مؤلف) : چون بدید آن روی همچون برگ گل مضطرب گردید و شد پاهاش شل. مولوی (از آنندراج). ، وارفتن. (فرهنگ فارسی معین) ، با آب بیشتری آمیختگی یافتن. (یادداشت مؤلف). آبکی شدن. (فرهنگ فارسی معین) از کار بازماندن دست و پا که در ارادۀ شخص نباشد. (ناظم الاطباء). لنگ شدن. (یادداشت مؤلف)
ضعیف شدن. سست شدن. (فرهنگ فارسی معین). - شل شدن پای کسی، آهسته رفتن او برای رغبت به چیزی. (یادداشت مؤلف). ناگهان نرم رفتن در حرکت تندیا متعارف به مناسبت دیدن چیزی و خواهان آن شدن. به سبب توجه به چیزی و رغبت کردن بدان از تند رفتن به نرم رفتن گراییدن... - ، مجازاً، نمایانی میل کسی به چیزی. - ، سست شدن در تعقیب کاری. (یادداشت مؤلف) : چون بدید آن روی همچون برگ گل مضطرب گردید و شد پاهاش شل. مولوی (از آنندراج). ، وارفتن. (فرهنگ فارسی معین) ، با آب بیشتری آمیختگی یافتن. (یادداشت مؤلف). آبکی شدن. (فرهنگ فارسی معین) از کار بازماندن دست و پا که در ارادۀ شخص نباشد. (ناظم الاطباء). لنگ شدن. (یادداشت مؤلف)
حال قی به کسی دست دادن. (از فرهنگ فارسی معین). اشکوفه افتادن کسی را: به سبب بیماری اگر در گلوی تو چیزی بگیرد از ورخجی بیرون شو کن که خسکی در گلوی من فرورفته است عق ام میشود از آن سوتر روم. (معارف بهأولد ص 30). و رجوع به عق و عق زدن و عق گرفتن و عق نشستن شود
حال قی به کسی دست دادن. (از فرهنگ فارسی معین). اشکوفه افتادن کسی را: به سبب بیماری اگر در گلوی تو چیزی بگیرد از ورخجی بیرون شو کن که خسکی در گلوی من فرورفته است عق ام میشود از آن سوتر روم. (معارف بهأولد ص 30). و رجوع به عق و عق زدن و عق گرفتن و عق نشستن شود
شیفته شدن. دوستی شدید به کسی یا چیزی: خود که باشد که تو را بیند و عاشق نشود مگرش هیچ نباشدکه خریدار تو نیست. سعدی. عشق ورزیدم و عقلم به ملامت برخاست هرکه عاشق شد از او حکم سلامت برخاست. سعدی
شیفته شدن. دوستی شدید به کسی یا چیزی: خود که باشد که تو را بیند و عاشق نشود مگرش هیچ نباشدکه خریدار تو نیست. سعدی. عشق ورزیدم و عقلم به ملامت برخاست هرکه عاشق شد از او حکم سلامت برخاست. سعدی
جنبان شدن چیزی که استواری آن ضرورت دارد. - لق شدن کمر، خون از زن بیش از عادت دفع شدن و غیره. - لق شدن یا بودن تخم مرغ، به علت کهنگی و دیر ماندن آن حالتی در آن پیدا آمدن که گاه جنبانیدن محتوی آن با آوازی از سوئی به سوئی شود. رجوع به لق و به لغ شود. - لق شدن یا بودن دندان یا میخ در جای خود، جنبان و متحرک بودن
جنبان شدن چیزی که استواری آن ضرورت دارد. - لق شدن کمر، خون از زن بیش از عادت دفع شدن و غیره. - لق شدن یا بودن تخم مرغ، به علت کهنگی و دیر ماندن آن حالتی در آن پیدا آمدن که گاه جنبانیدن محتوی آن با آوازی از سوئی به سوئی شود. رجوع به لق و به لغ شود. - لق شدن یا بودن دندان یا میخ در جای خود، جنبان و متحرک بودن
شکافتن. قط زدن. (یادداشت مؤلف) : خامه اش را شق به شمشیر شهادت میزنند هرکه چون شیر خدا صائب بود یکرنگ عشق. صائب تبریزی (از آنندراج). و رجوع به شق زن شود
شکافتن. قط زدن. (یادداشت مؤلف) : خامه اش را شق به شمشیر شهادت میزنند هرکه چون شیر خدا صائب بود یکرنگ عشق. صائب تبریزی (از آنندراج). و رجوع به شق زن شود
فرارسیدن شب. (فرهنگ فارسی معین) ، کنایه از آخر شدن ایام جوانی است. (بهار عجم) : شب شد دگر که تنگ غمت را ببر کشم چون مرغ پرشکسته سری زیر پر کشم. قدری شیرازی
فرارسیدن شب. (فرهنگ فارسی معین) ، کنایه از آخر شدن ایام جوانی است. (بهار عجم) : شب شد دگر که تنگ غمت را ببر کشم چون مرغ پرشکسته سری زیر پر کشم. قدری شیرازی
یا عق شدن کسی را. حال قی بوی دست دادن: بسبب بیماری اگر در گلوی تو چیزی بگیرد از ورخجی بیرون شو کن که خسکی در گلوی من فرو رفته است عق ام می شود از آن سو تر روم
یا عق شدن کسی را. حال قی بوی دست دادن: بسبب بیماری اگر در گلوی تو چیزی بگیرد از ورخجی بیرون شو کن که خسکی در گلوی من فرو رفته است عق ام می شود از آن سو تر روم
اگر بیند بر کسی عاشق شد، دلیل که نیازمند و حریص گردد. اگر عاشقی او به چیزی حرام بود، دلیل بر فساد دین او بود. اگر بیند که از معشوق کام دل یافت، دلیل منفعتی بود - محمد بن سیرین
اگر بیند بر کسی عاشق شد، دلیل که نیازمند و حریص گردد. اگر عاشقی او به چیزی حرام بود، دلیل بر فساد دین او بود. اگر بیند که از معشوق کام دل یافت، دلیل منفعتی بود - محمد بن سیرین